زندگینامه و شرح احوالات مرحوم شیخ جعفر مجتهدی(2)
احاطه مردان الهی به تمام علوم
از حكیم فرزانه آیت الله سیدعبدالكریم
كشمیری نقل شد كه:
روزی خدمت آقای مجتهدی رفته و در محضرشان نشسته بودم، در این
موقع طلبهای وارد شده و بعد از مدت كوتاهی سؤالی بسیار صعب و دشوار مربوط به علم
فلسفه مطرح نمود و خواستار جواب آن از جعفر آقا شد.
با خود گفتم: آخر ای عزیز! این چه سؤالی است كه از ایشان میپرسی؟!
ایشان كه فلسفه نخواندهاند.
جناب
جعفر آقا كه سر به زیر نشسته بودند بعد از كمی تأمل ناگهان سر خود را بلند كردند و
شروع به پاسخ نمودند و آنچنان مسأله صعب فلسفی را حل كردند و پاسخش را به آن طلبه
تفهیم كردند كه گویی تمام علم فلسفه در مشت این مرد خدا بود به طوری كه باید
ملاصدرا هم بیاید و نزد ایشان فلسفه بیاموزد.
آقای كشمیری میفرمودند: من كه استاد فلسفه بودم از این جواب
بسیار متعجب و متحیر گشتم.
سیره واقعی یک سالک الی الله
استاد مجاهدی حکایت جالبی از اقامت
ایشان در کوه خضر نقل می کنند :
هنگامی كه حضرت آقای مجتهدی در قم اقامت داشتند با مسجد مقدس
جمكران و كوه خضر (= در نزدیكیهای روستای جمكران) بسیار مأنوس بودند. در آن زمان
هنوز مسجد همان حالت قدیمی خود را داشت و معنویت عجیبی بر فضای آن حاكم بود و ایشان
می فرمودند:
مسیر عبور حضرت ولی عصر – ارواحنا فداه – از زمینی كه مسجد مقدس جمكران در آن واقع است. هنوز روشن و عطرآگین است و جان آدمی را مینوازد و آدمی را به خضوع و خشوع وا میدارد
برزمینی كه نشان كف پای
تو بود سالها سجده صاحبنظران خواهدبود
كوه خضر نیز از اماكن مورد علاقه ایشان بود و در آن جا خلوت میكردند
و به دعا و توسل میپرداختند. آن سال تصمیم گرفتهبودند كه اربعینی را در كوه خضر سپری
كنند و لذا ده روز پیش از فرا رسیدن ماه مبارك رمضان به كوه خضر رفتند و در اتاقی
كه در آنجا بود ساكن شدند و ارتباطشان را جز با معدودی از دوستان قطع كردند.
بعد از گذشت روزها آخرین روز از ماه مبارك رمضان فرا رسید و
جناب آقای مجتهدی فرموده بودند كه در آخرین روز ماه مبارك مهمان آقای حاج میرزا
یدالله غروی خواهم بود.
حجت الاسلام غروی از علاقهمندان و اطرافیان حضرت آیت الله
العظمی نجفی مرعشی بودند و با آقای مجتهدی نیز الفتی دیرینه داشتند، منزل مسكونی ایشان
درخیابان بهار بود و دوستان بعد از افطار برای دیدار آقای مجتهدی در آنجا جمع شده
بودند و حضرت آقای مجتهدی پاسی از افطار گذشته بود كه آمدند.
ایشان در مدت این چهل روز به خاطر روزه داری و غذای بسیار كمی
كه مصرف كرده بودند و نیز به علت شب زنده داریها و ریاضات شرعی، به طور محسوسی
لاغر و تكیده شده بودند ولی طراوت وجودی شان بیشتر از پیش به نظر میرسید.
پس از ورود به خانه و احوال پرسی از دوستان، دست و روی خود را
در آب زلال حوضی كه در وسط حیاط بود شستشو دادند و بعد دستمالی از جیب پیراهن بلند
عربی خود درآوردند و همین كه آن را باز كردند تا دست و روی خود را خشك كنند، حال
ایشان منقلب شد! و انقلاب حال شان به خاطر مورچهای بود كه در داخل دستمال دیده بودند!
دستمال را آهسته جمع كرده و در جیب خود گذاشتند و فرمودند:
« من ناخواسته این مورچه را از لانه خود دور كردهام و آوارگی او را نمیتوانم تحمل كنم! باید بروم! قبض او مرا آزار میدهد! »
دوستان هر چه اصرار كردند كه شما خستهاید و تازه از راه رسیدهاید، اجازه دهید تا با ماشین سواری شما را تا كوه خضر همراهی كنیم، نپذیرفتند و فرمودند:
« تاوان این غفلت، پیاده رفتن به كوه خضر و پیاده برگشتن است! »
حضرت آقای مجتهدی پیاده به كوه خضر رفتند و در جایی كه بیتوته میكردند مورچه را به لانه خود رهنمون شدند و پس از گذشت چند ساعت به قم بازگشتند.
وجود مشكلات به خاطر قطع صله رحم
آقای امیری میگفتند:
هنگامی كه خدمت آقای مجتهدی رسیدم به ایشان عرض كردم: مدتی است
عیالم مریض میباشد و خود نیز دچار گرفتاری متعددی شدهام و به طور كلی زندگی
نابسامانی پیدا كردهام، اگر ممكن است دعایی بفرمایید تا گرفتاریهایم برطرف شود.
آقا تأملی كرده و فرمودند:
بله، كسی كه رحمش را از خانه دور كند، این چیزها را هم دارد، پیر مردی از بستگانتان از شما دلگیر و ناراحت شده است، شما دل او را شكستهاید، او در آن حال آهی كشیده كه به سبب آن، گرفتاری به شما روی آوردهاست و تا هنگامی كه دل او را بدست نیاورید این گرفتاریها برطرف نخواهد شد و عیالتان روز به روز بدتر میشود.
آقای امیری میگفتند: هر چه در آن موقع
فكر كردم چه كسی از من دل آزرده شده به نتیجهای نرسیدم. وقتی به خانه رفتم مسأله
را با عیالم در میان گذاشتم و او هم متوجه نشد. بالاخره آنقدر فكر كردیم تا اینكه
پی بردیم جریان چیست.
قضیه از این قرار بود كه مدتی قبل پیر مردی درب منزل ما آمده و
اظهار داشت: من از اقوام پدرتان هستم اما شما مرا
نمیشناسید، اگر امكان دارد به من كمكی كنید.
بنده كه تا آن موقع او را ندیده بودم، گفتم: دروغ نگو، من تا
بحال یكمرتبه هم تو را ندیدهام آنگاه درب را بر روی او بستم و او هم با ناراحتی
بسیار آنجا را ترك كرد. وقتی متوجه شدم عیب كار از كجاست شروع به جستجو كردم و بعد
از شناسایی آن پیرمرد فهمیدم راست میگفته و از اقوام دور ما محسوب میشود.
بالاخره به او كمك نموده و دل او را به دست آوردم و پس از آن
زندگیم به حالت عادی بازگشت و گرفتاریهایم یكی پس از دیگری برطرف گردید و عیالم
نیز سلامتیش را بدست آورد.
بدون گریه بر حضرت سیدالشهداء (علیهالسلام) نمیتوانیم زنده
بمانیم
جناب آقای حاج فتحعلی تعریف كردند:
در یكی از دفعاتی كه آقا مجتهدی در بیمارستان آیت الله
گلپایگانی بستری شدند تمام اطباء بالاتفاق به آقا گفتند: شما اصلاً نباید گریه
كنید، و در غیر این صورت نابینا خواهید شد. آقا در جواب به آنها فرمودند:
« ما بدون گریه بر حضرت امام حسین (علیهالسلام) نمیتوانیم زنده بمانیم. »
هر چه دارم از ناحیه حضرت علی اصغر (علیهالسلام) است
جناب آقای جلالی نقل كردند:
روزی درخدمت آقای مجتهدی بودم ایشان در حالی كه بسیار منقلب
بودند، تعریف كردند:
چند
سال پیش كه در قم بسر میبردم روز عاشورا به شدت مریض بودم و به طوری درد سراسر
وجودم را فرا گرفته بود كه نمیتوانستم از رختخواب برخیزم.
طبق معمول همه ساله در آن روز هم مراسم عزاداری و قمه زنی در
منزل برپا بود. در همان هنگام با حال سختی كه داشتم
متوسل به حضرت علیاصغر (علیهالسلام) شدم
و حالتی به خصوص برایم پیدا شد و صحنههایی را مشاهده كردم. از جمله دیدم سقف اتاق
شكافته شد و نور عجیبی از آسمان به طرفم آمد به حدی آن نور شدید بود كه از شدت آن
چشمانم را بستم و بعد از چند لحظه كه چشمانم را باز نمودم و سرم را بالا آوردم
دیدم بانویی در حالیكه طفلی را در آغوش دارند در مقابلم نشستهاند.
در همان حال به من فهماندند كه آن دو بزرگوار حضرت رباب و حضرت
علیاصغر (علیهماالسلام) میباشند.
سپس ایشان فرمودند: آقای جلالی هر چه كه دارم و به هر كجا كه
رسیدهام از ناحیه حضرت علیاصغر (علیهالسلام) و توسل به ایشان بوده است.
اینجا بود كه كلام ایشان با گریههای پی
در پی قطع و مجلس به یك جلسه توسل مبدل گشت...
دیدار آیت الله گلپایگانی با آقای مجتهدی
جناب حاج فتحعلی نقل كردند:
هنگامی كه حضرت آیت الله گلپایگانی میخواستند به دیدن آقای
مجتهدی بروند به ایشان میگویند: جناب آیت الله گلپایگانی میخواهند به دیدن شما
بیایند.
آقای مجتهدی میفرمایند:
خیر، ایشان از سادات هستند و درست نیست به دیدن ما بیایند، ما به دیدن ایشان میرویم.
در همین موقع بطور ناگهانی حال آقای
مجتهدی به حدی دگرگون شد كه ایشان را به بیمارستان آیت الله گلپایگانی بردیم ولی
آقا اجازه نمیدادند طبیبی ایشان را معاینه كند.
وقتی آیت الله گلپایگانی متوجه شدند كه آقای مجتهدی در
بیمارستان بستری هستند برای دیدن ایشان به آنجا آمدند. همین كه آقای مجتهدی آیت
الله گلپایگانی را دیدند گفتند:
آقا جان همینكه چشم شما به ما افتاد، ما خوب شدیم،
و
از روی تخت بلند شدند و به منزل رفتند.
بعداً آقای مجتهدی فرمودند:
« ما به بیمارستان رفتیم كه آیت الله گلپایگانی كه میخواهند به دیدن ما بیایند زحمت نكشند و به منزل بیایند. »
او از ما اهل بیت است
آقای حاج فتحعلی از قول حاج میرزا تقی
زرگری تعریف كردند:
یك روز كه در منزل نشسته بودم زنگ خانه به صدا درآمد. وقتی درب
را باز كردم، دیدم حضرت آیت الله مرعشی نجفی میباشند،
ایشان با حالتی شگفت زده فرمودند:
میدانید چه شده است؟
دیشب
ائمه اطهار (علیهم السلام) به من فرمودند:
كه ما مقام سیادت (منا اهل البیت) را به آقای مجتهدی دادهایم.
آقای زرگری میفرمودند بعد از شنیدن این مطلب نزد آقای مجتهدی رفته و مطلبی را كه آیت الله مرعشی گفته بودند، برایشان بازگو نمودم، آقا در حالی كه تبسمی بر لب داشتند، فرمودند:
مدتهاست كه این مقام را به ما مرحمت كردهاند، آقای مرعشی تازه دیشب متوجه شدهاند.
به مقصد میرسانیم تا به مقصد برسیم
آقای حاج فتحعلی حكایت كردند:
روزی با آقای مجتهدی از كرج راهی تهران بودیم، در بین راه به
سربازی برخورد كردیم. آقا فرمودند:
او را سوار كنید.
به امر ایشان او را سوار كرده تا اینكه به میدان آزادی در تهران رسیدیم. ما قصد داشتیم به خیابان ستارخان برویم و آن سرباز میخواست به پادگاه بیسیم عباس آباد برود و این دو مقصد حدود دو ساعت با هم اختلاف دارد لذا ابتدای خیابان آزادی توقف كردم تا او پیاده شود، در این هنگام آقا فرمودند:
آقا جان او را به مقصد برسانیم.
به ایشان عرض كردم:
مسیر ما با او فرق دارد و اگر بخواهیم او را به مقصد برسانیم
حدود دو ساعت طول میكشد.
ایشان فرمودند:
اشكالی ندارد آقا جان ما این سرباز را به مقصد میرسانیم تا حضرت مولا (علیهالسلام) انشاء الله ما را به مقصد برسانند
و سرانجام به دستور آقا آن سرباز را به
مقصد رساندیم.
چشم پوشی از گناه و عنایت به جناب مجتهدی
آقایان چایچی و بیگدلی نقل كردند:
آقای مجتهدی فرمودند:
در
ایام نوجوانی كه به مدرسه میرفتم در بین راه به فقرا كمك میكردم. یك روز كه از
مدرسه بر میگشتم در بین راه پیرزنی را دیدم كه مقداری اسباب و اثاثیه در دست دارد
او از من خواهش كرد كه كمكش كنم و اثاثیه را به من داده و از جلو حركت كرد تا به
منزلی رسیدیم، سپس درب را باز كرده و وارد خانه شد.
من نیز همراه او داخل شدم، كه ناگهان درب بسته شد و با چند
دختر جوان روبرو شدم، آنها گفتند: شما به یوسف تبریز مشهور هستید و ما از شما
خواستههایی داریم كه اگر انجام ندهید كوس رسوایی شما را خواهیم زد.
ایشان میفرمودند:
یك لحظه تأمل كرده و نگاهی به اطراف انداختم، ناگهان چشمم به
پلههایی افتاد كه به بام منتهی میشد، بلافاصله با سرعت به طرف پله دویده و به
پشت بام رفتم، آنها هم به دنبال من به پشت بام آمدند.
با اینكه ساختمان سه طبقه عظیمی بود و دیوارهای بلندی داشت، با
گفتن یك یا علی، بی درنگ از پشت بام خود را به داخل باغی كه جنب خانه قرار داشت
پرتاب كردم.
همینكه در حال سقوط بودم دو دست زیر كف پاهایم قرار گرفت و مرا
به آرامی پایین آورد.
ایشان فرمودند: از آن موقع تا الان پاهایم را بر زمین نگذاشتهام
و هنوز روی آن دستها راه میروم...
جلوه حضرت امیر (علیهالسلام)
آقای بیگدلی تعریف كردند:
روزی به عیادت آقای مجتهدی كه در بیمارستان ساسان تهران جهت
عمل جراحی پروستات و كیسه صفرا بستری شده بودند رفتم. هنگامی كه خدمتشان رسیدم
فرمودند:
آقا جان: اطلاع دارید چه شده است؟
عرض كردم خیر، مگر چه اتفاقی افتاده؟
فرمودند:
چند روز قبل شنیدم: جوان هجده سالهای در طبقه بالا بستری است كه مبتلا به سرطان شده و قرار است او را عمل كنند،
پرسیدم
اسم این جوان چیست؟ گفتند علی، گفتم: ایشان هم نام مولا علی (علیهالسلام) باشد و
سرطان داشته باشد؟ امكان ندارد، باید توسلی محضر مولا پیدا كرده و شفایش را
بگیریم، آنگاه توسلی پیدا كردیم، در اثنای آن حضرت مولا علی (علیهالسلام) در طبقه
پنجم بیمارستان جلوهای نمودند، بطوری كه نور عجیبی بیمارستان را روشن نموده و تمام
پرسنل بیمارستان و بیماران، متوجه آن شدند و با این جلوه حضرت جوان سرطانی شفا
یافت.
آنگاه به پرسنل بیمارستان گفتم: حضرت امیر (علیهالسلام) این
جوان
را شفا دادند و حتماً باید فردا قبل از عمل جراحی تحت معاینه پزشكان قرار گیرد،
آنگه به اتاق عمل برود، روز بعد كه جوان را معاینه كردند، معلوم شد كه هیچ اثری از
سرطان در بدن او باقی نمانده و در كمال صحت و سلامتی بسر میبرد!
هنگامی كه رییس بیمارستان متوجه این ماجرا میشود میگوید اگر
او سرطان را شفا میدهد چرا خودش به بیمارستان آمده و كیسه صفرا و پروستات كه دو
عمل جراحی مهم است را انجام داده؟!
آنگاه نزد آقای مجتهدی آمده و با كمال بیادبی و گستاخانه میگوید
تو كه سرطان را شفا میدهی، چرا خودت در بیمارستان عمل كردهای؟!
آقا هم به او میفرمایند:
چنانچه
حضرت مولا علی (علیهالسلام) به من اجازه دهند تمام بیماران این بیمارستان را كه
هیچ، بلكه بیماران تمام بیمارستانهای موجود را با یك یاعلی شفا خواهم داد و سپس
شروع كردند به خواندن این شعر از خواجه شیرازی:
به ولای تو كه گر بنده خویشم خوانی
از سر خواجگی كون و مكان برخیزم
عباس جان آب بیاور
حجت الإسلام اعتمادیان نقل كردند:
زمانی آقای مجتهدی در منزل یكی از رفقا برای ناهار دعوت شده
بودند، هنگامی كه ایشان تشریف میآورند و صاحب خانه سفره غذا را پهن میكند متوجه
میشود كه آب در سفره نمیباشد، در این موقع صاحب خانه به شخصی كه عباس نام داشت
میگوید:
عباس جان آب بیاور.
به محض اینكه این جمله را میگوید، یكمرتبه آقای مجتهدی میفرمایند:
چه گفتید؟! عباس جان آب بیاور،
و چند مرتبه این جمله را تكرار كرده و
به شدت منقلب میشوند و منتقل به روز عاشورا و آب آوردن حضرت ابوالفضل العباس
(علیهالسلام) میشوند و مجلس اطعام یكپارچه به عزا و گریه مبدل میشود و حاضرین
تا مدتی به یاد سقای دشت كربلا میگریند.
جواب سلام خادم حرم حضرت علی ابن موسی الرضا – علیه السلام
آقای حمید حسنیطباطبایی تعریف میكردند:
در سفری كه حدود 35 سال پیش به مشهد داشتم، شنیدم كه حضرت آقای
مجتهدی بعد از ظهرها به هنگام غروب ساعتی را در یكی از بقعههای باغ رضوان به سر
میبرند و من برای دیدن ایشان به آنجا رفتم.
مقبره، خیلی شلوغ بود و افراد زیادی در خدمت آقای مجتهدی
بودند. متوجه شدم كه ایشان چشم خود را از در بقعه بر نمیدارند، انگار منتظر آمدن
كسی هستند!
چند دقیقهای گذشت و یكی از خادمان علی بن موسی الرضا (علیه
السلام) درحالی كه شال سبزی به كمر بسته بود و گلابدانی در دست داشت، وارد بقعه
شد. آقای مجتهدی از جای برخاستند و با احترام او را در كنار خود نشاندند و بیش از اندازه
او را مورد عنایت قرار دادند.
وقتی كه او رفت، به من فرمودند:
سید
بزرگواری است و امام رضا (علیه السلام) به او لطف خاصی دارند و بعد قسم یاد كردند
و فرمودند:
هر موقع كه ایشان به حرم رضوی مشرف میشود و به محضر امام سلام
میكند، جواب سلام او را میدهند و من این را به گوش خود شنیدهام و حكایت نقل
گفته دیگران نیست!
ولی آقای مجتهدی نفرمودند كه آن سید خادم، خودش هم جواب سلام امام را میشنود یا نه.