گام پنجم:لزوم استاد

طی این مرحله بی هم رهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی

در همۀ کتاب های سلوکی،استادان بزرگ سفارش نموده اند که بی استاد حرکت نکنید.امام خمینی (ره) در یکی از درسهایشان فرموده بودند که این راه را بدون استاد نمی توان طی کرد. مرحوم آیت الله قاضی فرموده بودند:«اگر سی سال به دنبال استاد بگردید ارزش دارد و در اولین ملاقات نصف راه را رفته اید.

استادان دو قسم هستند:1. استادان عام 2. استادان خاص

استادان عام

استادهای عام تعدادشان بیشتر است.این استادان باید دارای خصوصیاتی باشند که در حدیث ذیل به آنها اشاره می شود.در هر کس سه شرط ذیل محقق باشد می تواند استاد عام باشد.حواریون که شاگردان حضرت مسیح علیهِ السّلام بودند از آن جناب پرسیدند:«من نُجَالِسُ یا روحَ الله؟»با چه کسی هم نشینی کنیم،ای روح خدا؟حضرتش فرمودند:

مَن یُذَکِّرُکُم اللهَ رُؤیَتُه و یزید فیِ عِلمِکُم مِنطِقُهُ وَ یُرَغِّبُکُم اِلَی الآخِرَةِ عَمَلُهُ

کسی که دیدن او شما را به یاد خداوند بیندازد،گفتارش بردانش شما بیفزاید و کردارش شما را مشتاق آخرت سازد.

شرط اول:کسی که وقتی او را ببینی به یاد خدا بیفتی،قبل از اینکه حرف بزند.انسان تا او را ببیند،حتی از فاصلۀ دور ،به یاد خدا بیفتد.یکی از نمونه های بارز آن حضرت آیت الله العظمی،سید رضا بهاءالدینی بود که سالها این جانب افتخار تلمّذ و استفاضه از محضر مقدسش را داشتم.در این دورانِ ارتباط،که حدود سی سال طول کشید،هرگاه ایشان را می دیدم،قلبم مستغرق در یاد خدای عزّوجلّ می شد و حالم مانند کسی که وارد حرم مطهر یکی از معصومین (ع)شده است تغییر می کرد.

شرط دوم:وقتی به شما نزدیک شد، با شما مشغول صحبت شد،گفتارش بر معلومات دینی شما بیفزاید،جاذبۀ خدا در او باشد.کسی که دلش برای خدا بسوزد،دلش بیشتر به طرف خدا حرکت می کند.بعضی مدّعیان هستند که مثلاً اگر یک روز هم با آنان بنشینی،هیچ حرف خدای متعال نیست،تمام حرفش لغو و بیهوده و دنیائی و پرت و پلا است.خوب معلوم است که چنین کسی نمی تواند استاد راه باشد.

حضرت امیر المؤمنین (ع)به یکی از فرزندانشان فرمودند:یا بُنَیَّ کَن فِی النَّاسِ وَ لاَتَکُن مَعَهُم.

ای فرزندم!با مردم همزیستی داشته باش،ولی همخویی نداشته باش.

با آنان زیست کن ولی چون آنان مباش.

«
هرگز حدیث حاضر و غایب شنیده ای من در میانۀ جمع و دلم جای دیگر است»

مرحوم آیت الله العظمی،آقا سید علی قاضی،حرفی جز حرف خدای عزّوجلّ نمی زد.هنگامی که بعضی شاگردان از غیر خدای عزّوجلّ حرف می زدند،به عربی مکسّر عراقی می فرمودند:«شَلَّکَ با الحادث؟»(ایُّ شیء لک بالحادث؟)؛یعنی تو را با حادث چه کار؟

شرط سوم:وقتی انسان با آنها هم نشینی پیدا کرد،چندین مرتبه رفت و آمد نمود،در مجموع می بیند که رفتار و کردار او،انسان را به سوی آخرت ترغیب می کند.و جالب اینکه،نزدیک ششصد سال بعد ازحضرت مسیح، همین سؤال(شرایط استاد عام)را اصحاب رسول الله(ص)از آن جناب پرسیدند و ایشان هم همان جواب را دادند.

دو نکتۀ مهم برای سالک

نکتۀ اول جامعیّت استاد:

نکتۀ مهمی،که سالک باید بدان توجه کند چیزی است که امام حسن عسگری (ع) فرمودند:

وَ اَمّا مَن کَانَ مِنَ الفُقَهَاءِ صائِناً لِنَفسِهِ، حافِظَاً لِدِیِنهِ مُخَالِفاً لِهَوَاهُ مُطیِعَاً لِاَمرِ مَولاَهُ فَلِلعَوَامِ اَن یُقَّلِدُوهُ.

«
اما هر کس از فقها که خویشتن دار باشد،دینش را پاس دارد و با هوی و هوسش بستیزد و فرمان مولایش را اطاعت کند،عوام باید از او تقلید کنند».نظیر حضرت امام خمینی،که عارفی بودند که«شَخصُهُ مَعَ الخَلقِ وَ قَلبُهُ مَعَ اللهِ.»حضرت امام این شیوۀ سلوک را در مکتب امام جعفر صادق(ع)آموخته بودند؛زیرا امام صادق فرمودند:«دلم می خواهد در کوهی،غاری پیدا کنم و یکسره مشغول عبادت شوم،اما چه کنم که تکلیف،چیز دیگری اقتضاء می کند؛اگر تکلیف و وظیفۀ شرعی نبود من وارد جامعه نمی شدم

نکتۀ دوم:کیاست و تیزبینی سالک

نکتۀ مهم دیگر اینکه «المُؤمِنُ کَیِّسُ.»کیاست و تیز بینی از لوازم سالک است،لذا باید همیشه بیدار باشد که:

«
ای بسا ابلیس آدم رو که هست پس به هر دستی نباید داد دست»

سالک باید از شرّ علمای سوء به خدا پناه ببرد.بهترین بندگان خدای متعال در کسوت روحانیّت اند و بدترین بندگان خدای متعال هم در این کسوت اند؛لذا باید علمای سوء را شناسائی کرد و به آنها دست نداد.

شناخت استادان سوء
استاد سوء را به چند طریق میتوان آزمود:

1.
ریاست طلب است،برخی از بزرگان گفته اند که «آخِروُ مَا یَخرُجُ مِن قُلُبِ الصِدِیقین حُبُ الریّاسته» ، آخرین چیزی که از دل مترقی ترین بندگان صادق خدا بیرون می رود حب ریاست است.

2.
حسود است.

3.
هر کار نیکی را که بشود دیگری بهتر انجام دهد،شخص با رضایت خاطر به بهتر از خود واگذارنمی کند.

4.
برای خودش تبلیغ میکند،از سخنان بسیار زیبای مرحوم شیخ عبد الکریم حامدی این است که می فرمود:مرید دروغین به تور استاد قلابی می رود و متقابلاً مرید صادق و مخلص به حلقه ی ارادت مخلصین می افتد.جناب شیخ سعدی در کتاب گلستان،باب هفتم می نویسد:مردی را چشم درد خاست.پیش بیطار(دامپزشک)رفت که دوا کن.بیطار از آنچه در چشم چهار پایان می کنند در دیده ی او کشید و کور شد.حکومت به داور بردند.گفت:برو،هیچ تاوان نیست.اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی.مقصود از این سخن آن است تا بدانی که هر آنکه نا آزموده را کار بزرگ فرماید،با آنکه ندامت برد به نزدیک خردمندان به خفّت رای منسوب گردد.

استادان خاص

استادان خاص گوهرهای خزانۀ خداوند متعال هستند.گوهرهای خزانۀ امام زمان(ع) هستند.به سادگی کسی آنها را نمی یابد.با دعا و خواستن از خدا باید آنها را شناخت.این ها خیلی قوی هستند،خیلی فوق العاده اند و با حضرت مهدی(ع)بی ارتباط نیستند و به نام اوتاد و ابدال از آنها یاد شده است.غالباً کسانی که مدّت زیادی در طلب امام زمان(ع) هستند،بهره شان این می شود که به بعضی از خواص امام زمان(ع)دسترسی پیدا می کنند،ولی پس از عمری عبادت،لیاقت ملاقات خود حضرت را پیدا می کنند.به قدری این افراد(استادان خاص)عجیب هستند که وقتی انسان با آنها برخورد می کند،بعد از مفارقت فکر می کند امام زمان (ع)را دیده است،ولی بعد مطمئن می شود که امام زمان نبوده اند،بلکه یکی از اولیای حضرت بوده است.

مردانی که افقشان بالاست راز دار هستند،ستّار العیوب اند،متخلّق به اخلاق خدای غزّوجلّ اند.شخصی تعریف می کرد که در مازندران رفتم نزد فلان کس و او به من گفت:چرا فلان گناه را انجام دادی؟این علامت این است که آن استاد،افق کمالش خیلی پایین بوده است.

بنده کسی را ملاقات کردم که وقتی افراد را می دید،اعماق وجودشان را هم می خواند،ولی به رویش نمی آورد.البته رفقای سلوکی،حسابشان جداست،در صورت نیاز تأدیبشان هم می کنند.ما افسانه نمی گوئیم،برخورد کرده ایم که الان نقل می کنیم.از این جهت این مقدار را عرض کردم که برادران جوان و خواهران جوان اکتفا به این ظواهر دنیا نکنند.کمی هم این چیز ها را از خدا بخواهند.چطور ما این همه از خدا حاجت های مادی می خواهیم،خوب این امور را هم بخواهیم.خداوند به حضرت موسی(ع)فرمود:«همه چیز را از من بخواه حتی علف گوسفندانت را.»از خدا بخواهیم خدایا به من یک طبیب روحانی ملکوتی عنایت فرما.خدا که می شنود،اگر صلاح باشد اجابت می کند و اگر بخواهد به شخص بفهماند،هم می تواند.

«
جمال یار ندارد نقاب و چهره ولی تو خاک ره بنشان تا نظر توانی کرد»

دستگیری استادان خاص

1.
حضرت خضرعلیهِ السّلام

داستان حضرت خضر و موسی(ع)در قرآن کریم،سورۀ کهف آیات59تا82نقل شده است.تو نیز باید موسی شوی تا به خضر برسی.

2.
شمس تبریزی

شمس تبریزی سید و شیعه بوده و مولای رومی تا آن روز اهل این راه نبود،اما در خدا جوئی خالص بود.خداوند متعال در قرآن وعده داده است که:«وَ اَلَّذِینَ جاهَدوُا فینا لِنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا

و آنان که در راه ما(با خلوص نیت) مجاهده کنند،قطعاً به راه های خود هدایتشان خواهیم کرد.

در جلسۀ اول شمس تبریزی،ملّا را به طریقت مرتضوی(ع) دلالت کرد.و از این عالم دانشمند خدا جو یک عارف عاشق ساخت.توجه شما را به این غزل از ملای رومی جلب می کنم تا معلوم گردد که نتیجۀ سیر و سلوک او عجب معارف بلندی بر جای گذاشته است:

تا صورت و پیوند جهان بود علی بود تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود

شاهی که ولی بود و وصی بود علی بود سلطان سخا و کرم و جود علی بود

آن شاه سرافراز که اندر شب معراج با احمد مختار یکی بود علی بود

آن شیر دلاور که ز بهر طمع نفس در خوان جهان پنجه نیالود علی بود

مسجود ملائک که شد آدم ز علی شد آدم چو یکی قبله و مسجود علی بود

چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم از روی یقین در همه موجود علی بود

سرّ دو جهان جمله ز پیدا و ز پنهان شمس الحق تبریز که بنمود علی بود

این کفر نباشد سخن کفر نه این است تا هست علی باشد و تا بود علی بود

3.
مرحوم ملا قلی جولا

حدود صد و هفتاد سال پیش بین سال1213ه.ش.در شوشتر،مجتهدی زندگی می کرد به نام آیت الله سید علی شوشتری.ایشان روزی در دفترشان نشسته بودند و بین دو نفر شاکی که دست روی یک ملک وقفی می گذارند و هر یک ادعا می کرد که این ملک مال من است قضاوت می کردند.آیت الله شوشتری بعد از شنیدن شواهد و دلائل هر دو طرف،بالاخره به نفع یکی حکم کرد.در حالی که آن دو نفر قبلاً با هم توافق کرده بودند که به نفع هر کدام رأی داده شد اشکالی ندارد،بعداً با هم نصف می کنیم.وقتی سرانجام آقا به نفع یکی رأی داد و مهر و امضاء کرد و آنها رفتند،پیرمرد ژولیده ای وارد می شود و دم در می ایستد و خطاب به ایشان می گوید:این راهی که تو می روی به جهنم خطم می شود.آقا می پرسند چرا من جهنم بروم؟!پیرمرد می گوید:قضاوتی که چند دقیقه قبل انجام دادی حق نبود.این ملک وقف حضرات ائمه(ع)است.و وقف نامه در حسینیّۀ شوشتر،در فلان مکان دفن شده است.شما هم اکنون بنائی بیاورید و بیایید با هم برویم تا محل وقف نامه را نشان دهم.

جمعی از حضار و خود آیت الله شوشتری به حسینیّه می روند.یکی از طاقچه ها را نشان می دهد که بشکافند.جعبه ای چوبی ظاهر می شود.وقف نامه از جنس پوست آهو در داخل آن جعبه بود.پیرمرد می گوید:من به نفع خود ادعائی ندارم و این ملک متعلّق به ائمۀ اطهار(ع) است.مرحوم شوشتری به دو نفر از جوان ها دستور دادند که بروید آن حکمی که من نوشته و مهر وامضاء کردم را از آن دو نفر حیله گر بگیرید و بیاورید.در این فرصت ملاقلی جولا که همان پیرمرد ژنده پوشِ ژولیده بود،خود را پنهان کرد.آیت الله شوشتری پرسید:این پیر مرد که بود و کجا رفت؟ولی هیچ کس او را نمی شناخت با اینکه او ساکن شوشتر بود و در مغازۀ کوچکی جولائی(پارچه بافی)می کرد.آقا سید علی شوشتری در همان جا می گوید:ای مردم!شاهد باشید که من از مرجعیت و قضاوت استعفاء کردم و دیگر از من استفتاء نکنید.

از این رو به منزل رفت و دستور داد در را به روی هیچ کس باز نکنید و در منزل را بست و فقط خادم را نگه داشت.بعد از چند دقیقه که در منزل نشسته بود دیدند که کسی در را به شدّت می کوبد؛خادم به دم در می رود و می بیند همان پیر مردی است که آقا در طلب او بود.لذا خوشحال شده و نزد آقا برمی گردد و می گوید:همان پیرمردی که دنبالش بودید خودش آمده است.آقا با پای برهنه تا دم در به استقبال او می دود و پیرمرد را به آغوش کشیده و می بوسد و او را به منزل دعوت می کند.

ملاقلی جولا به آقا می گوید:با شما حرف محرمانه ای دارم،بعد می گوید:اموال خود را حراج کن و هر چه زودتر به نجف برگرد و در هفته،یک درس اخلاق در حوزه ی نجف تدریس کن و هر روز به پای درس ملاحسین قلی همدانی برو.پس از اینکه شما در نجف مستقر شدید یک روز به وادی السلام برو،من خواهم آمد و دستورات دیگری را به شما خواهم گفت.

مرحوم آیت الله شوشتری اوامر و ارشادات پیرمرد راسریعاً عمل کرد و به نجف هجرت کرد.پای درس فقه آیت الله ملاحسینقلی همدانی حاضر می شد و ایشان هم پای درس اخلاق سید علی شوشتری می آمدند.پس از استقرار،حسب الامر،ملاقلی جولا بدون هماهنگی و قرار مشخص در وادی السلام او را ملاقات می کند و دستورات سیر و سلوک را به مرحوم آیت الله شوشتری املاء می کند.و ایشان پس از خود،آیت الله ملاحسینقلی همدانی را به عنوان وصّی عرفانی خود معرفی می کند.

مرحوم آیت الله ملاحسینقلی همدانی شاگردان بسیاری را تربیت می کند که برترین آنها مرحوم آیت الله سید احمد کربلائی بوده و او شاگردانی را تربیت می کند که برترین آنها آیت الله سید علی قاضی بوده و ایشان موفق می شود بزرگانی را تربیت کند که مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ محمد تقی بهجت و حجت الحق حاج سید هاشم حداد و آیت الله سید محمد حسین طباطبائی،صاحب تفسیر المیزان و آیت الله شیخ عباس هاتف قوچانی که وصی عرفانی مرحوم آیت الله قاضی بود نیز از شاگردان ایشان بوده اند.

جای تعجب اینجاست که این پیرمرد ژنده پوش بی سواد،ولی عارفی واصل،چگونه توانست این حرکت عرفانی عجیب را در حوزۀ علمیۀ نجف ایجاد کند و ده ها انسان کامل در مکتب او تربیت شوند.البته اینکه آیا سلسلۀ مذکور،در مرحوم ملاقلی جولا ختم می شود و مستقیماً به حضرت مهدی(ع) متصل می شود یا ادامه دارد،الله اعلم.

4 .
سید ناشناس در سفر به قم

روزی از تهران به سمت قم می رفتم،قبل از میدان جهاد که ابتدای اتوبان است،روحانی سیدی را دیدم که کنار جاده ایستاده بود.به آقای راننده گفتم:نگه دار تا این سید بزرگوار را هم سوار کنیم. بنده که در صندلی جلوی ماشین نشسته بودم به احترام سید پائین آمده و عرض کردم شما جلو بنشینید.ایشان فرمودند نه،کنار شما می نشینم.هر دو با هم در صندلی عقب نشستیم.

این اولین باری بود که خدمت ایشان مشرف می شدم.بدون اینکه حرفی بزنم یا سؤالی بپرسم، ایشان شروع به صحبت کرده و حقیقتی را برای بنده بیان نمودند.فرمودند:اگر به این مردم بگویی که فلان آقا با خدای متعال ارتباط دارد،تعجب کرده وتکذیب می کنند؛این که تعجب ندارد؛تعجب از این است که چرا خودشان ارتباط ندارند؟!

اگر به این مردم بگویی که فلانی با امام زمان(ع) ارتباط داردتعجب می کنند،تکذیب می کنند؛این که تعجب ندارد؛تعجب در این است که چرا خودشان مرتبط نیستند؟!

اگر به این مردم بگویی که فلانی امام زمان(ع) را زیارت کرده،تعجب می کنند،تکذیب می کنند،این که تعجب ندارد؛تعجب در این است که چرا آنها نمی توانند زیارت کنند؟!

اگر به این مردم بگویی که فلانی اسم اعظم می داند تعجب کرده و تکذیب می کنند؛این که تعجب ندارد؛تعجب از این است که چرا خودشان نمی دانند؟!اگر به این مردم بگویی که فلانی ملائکه را در دنیا می تواند ببیند؛تعجب می کنند و تکذیب می کنند؛این که تعجب ندارد؛تعجب در این است که چرا آنها نمی توانند ببینند؟!

اگر به این مردم بگویی که فلانی طیّ الارض بلد است،تعجب می کنند، تکذیب می کنند؛ این که تعجب ندارد؛تعجب در این است که چرا خودشان نمی توانند؟!

وقتی به دروازۀ قم رسیدیم بنده از ایشان پرسیدم:منزل شما کجاست که راننده انتخاب مسیر کند؟فرمود:شما مسیر خودتان را بروید،من هر کجا که خواستم تذکر می دهم که راننده توقف کند.اسم و آدرس پرسیدم،غذرخواهی کردند و نفرمودند و در شهر قم،خیابان امام،قبل از میدان سعیدی پیاده شدند.این ملاقات آثار عجیبی در من گذاشت و مرا با تفکر و بینش جدیدی آشنا کرد... .

آری ای جوانان!

ما خلق شده ایم تا با خدای متعال مرتبط باشیم،خلق شده ایم که با امام زمان(ع) و عالم ملکوت و ملائکه ارتباط داشته باشیم.اما هزار افسوس که مردم از شنیدن این قضایا تعجب می کنند و حتی نفهمیده تکذیب می کنند.

«
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم»

پیامبر اکرم (ص) فرمودند:

لَولاَ تَکثیِرٌ فِی کَلاَمِکُم وَ تَمرِیجٌ فِی قُلُبِکُم لِرَأَیتُم مَا اَرَی وَ لَسَمِعتُم مَا اَسمَعُ.

اگر زیاده گویی در سخنانتان و آشفتگی در دلها یتان نبود آن چه را من می بینم می دیدید و آنچه را من می شنوم می شنیدید